معنی واحد شمارش احشام

لغت نامه دهخدا

احشام

احشام. [اَ] (ع اِ) ج ِ حَشم. نوکران و خدمتکاران. (غیاث). احشام مرد؛ حَشم او:
بفرمود تا بر نقیض نخست
یکی نامه املا نمودند چُست
که آن تیره گردی که چون شام بود
نه گردسپه گرد احشام بود.
هاتفی.

احشام. [اَ] (اِخ) دهی است بمسافتی اندک در مشرق گاوبندی به جنوب لارستان.

احشام. [اِ] (ع مص) تشویر دادن. شرمنده گردانیدن. خجل کردن. || شنوانیدن مکروهی را. || آزار کردن. || بخشم آوردن. (تاج المصادر).

معادل ابجد

واحد شمارش احشام

1210

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری